مهرادمهراد، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مادرانه

مهرادم،تمام‌زندگیم

مهرادعزیزم امروزازبیمارستان‌بارضایت‌شخصی‌اوردمت‌خونه،دیگه‌طاقت‌گریه‌‌هاتونداشتم،مثل‌شمع‌‌جلوی‌چشام اب‌میشدی،خدایااین‌چه‌بلایی‌بوداافتادبه‌جون‌بچم،خودت‌کمکم‌کن،طاقت‌دردکشیدن‌فرشته‌هامو‌ندارم خدایامنوبابچه‌هام‌امتحان‌نکن،عزیزکم‌دستای‌کوچیکت‌پرازجایه‌سوزنه،پرازکبودیه‌سرم،که‌بادیدنش جونم‌‌اتیش‌میگیره،دیشب‌توبیمارستان‌اروم‌خوابیدی‌وگل‌من‌مثل‌پروانه‌دورت‌میچرخیدم،لحظه‌ای خواب‌به‌چشمم‌نیومد،ازدیدن&...
3 اسفند 1393

بیمارستان...

سلام‌طلای‌مامان الان‌که‌برات‌مینویسم‌توبیمارستانیم،روپام‌خوابیدی،دیروزخیلی‌حالت‌بدشد،عفونت‌گوش،انفولانزا،تب‌شدیدو... خدای‌من‌این‌همه‌دردواسه‌یه‌بچه‌‌بیست‌وسه‌ماهه،من‌که‌طاقت‌دیدنشوندارم،عزیزدلم‌بااشکای‌تو،بادردتو،همه‌وجودم اتیش‌میگیرم،خدایاخودت‌به‌بچه‌هام‌سلامتی‌بده،...
2 اسفند 1393

بازم‌بیخوااااااابی

سلام‌گلای‌مامان بازم‌شماباهم‌مریض‌شدین،وااااای‌که‌وقتی‌دوتایی‌مریض‌میشین‌من‌ازپامیافتم،گریم‌میگیره،مخصوصامهراد که‌حسابی‌بدمریضه،تایه‌کم‌رو،روال‌میافتیم،مریضی‌میادوامانمونومیگیره،فرداصبح‌زودبایدبریم‌دکتر،هم چکاب‌ماهیانه،هم‌این‌سرماخوردگیتون‌،امروزیکی‌درمیون‌سرفه‌میکردین،ابریزش‌بینی‌هم‌دارین،اقامهرادم که‌دوباربالا‌اورد همه‌چیزیه‌طرف،اعتصاب‌غذای‌مهرادم‌یه‌طرف،خلاصه‌من‌رفتم‌بعدازهفتخوان‌برمیگردم ایشاله‌زودترخوب‌شین...
29 بهمن 1393

عزیزکم،۲۳ماهگیت‌مبارک

گل‌نازم،۲۳ماهه‌شدی،هرروزداری‌بزرگترمیشی‌وعزیزتر،یه‌ماه‌دیگه‌تولدته،ماتواین‌هفته‌کلی‌خریدکردیم واسه‌تولدت،روزشماری‌میکنم‌براش،ایشاله‌همیشه‌سلامت‌وشادباشی‌پسرنازم،خیلی‌خستم،دارم‌میرم بخوابم،اینقدرامروزلباس‌خریدناتون‌طول‌کشیدکه‌خسته‌شدیم‌من‌وبابا،حسابی‌هم‌بارون‌میومد،ولی‌ما کل‌مغازه‌های‌بهاروزیرو‌روکردیم،تابهتربناروبخریم‌براتون،ایشاله‌به‌سلامتی‌وخوشی‌بپوشین. ...
23 بهمن 1393

ازت‌متشکرم

ازت‌متشکرم‌که‌مادرم،که‌مهرادودارم‌که‌مهبدهمیشه‌دنبالم‌چهاردست‌پامیادتابغلش‌کنم،ازاینکه‌اغوشم‌محل‌امن مهرادمه،وقتی‌که‌میریم‌دکترمحکم‌بهم‌میچسبه‌تادکترمعاینش‌نکنه،ازاینکه‌وقتی‌ازغریبه‌ها‌خجالت‌میکشه صورتشوبه‌سینم‌میچسبونه‌ویواشکی‌میخنده،ازاینکه‌مهبدم‌‌وبه‌اغوش‌میگیرم‌وبهش‌شیرمیدم،باوجوداینکه سینم‌ازگازگرفتناش‌زخم‌شده‌وخیلی‌دردمیکنه،خدایا‌ازت‌متشکرم،که‌گذاشتی‌بالاترین‌عشق‌زمینی‌روتجربه‌کنم هیچی&z...
20 بهمن 1393

عشق‌یعنی...

تمام‌هستی‌من،روح‌وجون‌وتن‌‌ودیده‌،تمام‌تپشهای‌من،دلبستگی‌من‌به‌این‌دنیا،همه‌وهمه‌فقط‌وفقط‌دوفرشتن‌ به‌نامهای‌مهرادومهبد،گاهی‌انچنان‌ازعشق‌مادری‌لبریزمیشم‌که‌دلم‌میخواد‌تمام‌دنیا‌روبه‌زیرپای‌دوفرشتم‌بکشونم زمین‌وزمان‌ورام‌در‌دستهای‌دوفرشتم‌بگذارم‌،کاش‌میتونستم‌فراترازاینها‌توصیف‌کنم‌حس‌وعشقم‌رو.خدایا سپاسگذارتم،تموم‌کردی‌درحق‌من‌خداییت‌رو،خدای‌خوبم‌،دستهای‌مهربونت&zw...
18 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد