اسفند٩٥
به گلاي خودم سلام
اگه بخوام تلگرافي بگم :
بالاخره خونه تكوني بعدازيك ماه تموم شد،خريدهاهم تموم شد،اماازسختي اين روزا اينكه مهبدسه هفته بود
دچاريبوست ارادي شده بودوهرچقدرملين ودارو ودكترجواب ندادكه نداد،منم كه شب وروزم شده بودگريه واسترس
كه يه وقت كارش به بيمارستان نكشه،هرترفندوعلمي كه داشتم خرج كردم امانشدكه نشد،تا امروزكه دوساعت تمام
پاپي شدم وباهزارخواهش ودراخرتهديدوهرچيزي بازم نشد،اماسراخربردمش دستشويي وبه حالت چمباتمه محكم بغلش
كردم واونم تاجايي كه ميتونست مقاومت كرد،اماشد...
سخت ترين كاري بودكه توعمرم انجام دادم،بعدش كه بچم ازخستگي غش كرد،منم كه دستام سرشده بودوگلوم از
بس جيغ زده بودم كه توميتوني وفلان وبهمان،ميسوخت،روزخيلي سختي داشتيم،اماانگارغصه عالمو ازدلم برداشتن
ايشاله هيچ بچه اي مريض نشه وهيچ مادروپدري سختي بچشونبينه(امين)
واينكه من ومجيدازرورفتيمومهبدشباخودشوزورچپون ميكنه توجاي ما،ديگه اصلاروتختش نميخوابه من فكرميكنم
ديگه حوصله سخت گرفتن ندارم،حالاپيش مابخوابه ،حتما اضطراب جدايي ياچيزي هست ديگه،وگرنه چرامهرادمثل
آقاهاروتخت خودشه واصلاوابسته نيست
چقدرم تلگرافي شد،خداحافظتون پسراي گلم