يلداي٩٥
پسراي نازنينم،يلداتون مبارك
امشب خونه اقاجون به هممون خيلي خوش گذشت،اماهرازگاهي تلخي يه غم بزرگ كه به دل دارم لحظه هامو
ناخوش ميكرد،ارتوپدي،بوتاكس،عمل و....
مهرادم من باوجودتومادرشدم،تمام لحظه هاي بارداري وزايمان پرازاسترس وتلخي بود،ترس ازدست دادنت
نبودنت وهزارمصيبت ديگه كه اگه نمي بودي ،بودنم فاجعه ميشد،اماخداخواست كه باشي وهر روزبهترشي،تابه اينجا
برسي ومنم هر روزقوي ترشدم ازبزرگ شدنت مغرورشدم،پسرباهوش وزيباي من،نميدونستم مادرشدن اينقدر
سخته،واين كه خودتوقوي نشون بدي سخت تر،درحاليكه هرلحظه هزاربارتودلت غم دردكشيدنت آوارميشه و
حس ميكنم دنيابرام تنگ شده وهزارحرف ناگفته كه بهترنگم.
اماپسركم توقوي باش وشجاع چون دلخوشي مني وچراغ اين خونه،من براي توتمام روزگارم وفداميكنم تابهترشي
تاوقتيكه قدميكشي ومردميشي من تمام تاندوناي دستموفداي كوتاهي تاندون پات ميكنم،من روي اين روزگاروكم
ميكنم،خودم ميشم كوه پشتت،توقوي باش وشجاع.